« شب و کولاک ِ رُعبانگیز و وحشی ،
شب و صحرای وحشتناک و سرما ؛
بلای نیستی ، سرمای پرسوز ،
حکومت میکند بر دشت و بر ما . »
- « نه ما را گوشهی گرم ِ کُنامی ،
شکاف کوهساری ، سرپناهی ؛ »
- « نه حتی جنگلی کوچک ، که بتوان
در آن آسود ، بیتشویش ، گاهی . »
- « دو دشمن در کمین ِ ماست ؛ دایم
دو دشمن میدهد ما را شکنجه .
برون : سرما ، درون : این آتش جوع
که بر ارکان ما افکنده پنجه . »
- « و ... اینک ... سومین دشمن ... که ناگاه
برون جست از کمین و حملهور گشت .
... سلاح آتشین ... بیرحم ... بیرحم
... نه پای رفتن و نی جای برگشت ... »
- « بنوش ای برف ! گلگون شو ، برافروز
که این خون ، خون ِ ما بیخانمانهاست .
که این خون ، خون ِ گرگان گرسنهست
که این خون ، خون ِ فرزندان صحراست »
- « درین سرما ، گرسنه ، زخمخورده ،
دویم آسیمهسر بر برف ، چون باد .
ولیکن عزّت ِ آزادگی را
نگهبانیم ، آزادیم ، آزاد . »